خانمی در زمین گلف سرگرم بازی بود. ضربه ای به توپ زد که سبب پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.
|
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس
هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس
را داشته باشد؟
دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی
قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس
را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
و باز هم دست های حاضرین بالا رفت. این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال
کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید:خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش
اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با
تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم،
مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش
نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است
هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان
دارند، آدم با ارزشی هستیم
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا
پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره
مىشده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به
سالن اجتماعات کشاند… رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر
مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر
حال خوب شد که مرد! کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه
مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست
جز خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید.شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان
اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که
مىتوانید به خودتان کمک کنید…
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا
محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود.
زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود
کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول
زندگى خودتان مىباشید.